سرد است هوا یا که ندانیم که او کیست
گرم است جهان، آتش به سرم نیست
خشک است زمین، آب نمیگوید که او چیست
خیس است دو چشم، باز بخواندی که او کیست
روز است که در غیبت او عمر طلف شد
شب شد، سحری که از غم او عبد خلف شد
تشنه است جهان در هوس یار دل انگیز
سیراب شده است از ثمن کافر خون ریز
سبز است درخت گر که کند لطف به برگش
زرد است رخم در غم پیمانه ی دردش
خفته است دلم چونکه امری به سرش نیست
بیدار شده است کل جهان در هوس کیست
تاریک شده است، ماه دل انگیز عدالت
روشن شود گر که رسد شاه عنایت
خاموش شوم در سر آمال نگاهش
روشن کندم یار به پیغام و پنهاش